Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 

رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود:
«الْيَسيرُ مِنَ الرِّياءِ شِرْكٌ، وَمَنْ عادَى أَوْلِياءَ الله فَقَدْ بارَزَ الله بِالْمُحارَبَةِ إِنَّ الله يُحِبُّ الأَبْرارَ الأَتْقِياءِ الأَخْفِياءِ الَّذِينَ إِنْ غابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا، وَإِنْ حَضَرُوا لَمْ يُعْرَفُوا، قُلُوبُهُمْ مَصَابِيحُ الْهُدَى، يَخْرُجُونَ مِنْ كُلِّ غَبْراءَ مُظْلِمَةٍ».
ریاء کمش هم شرک است، و هر کس با دوستان خدا دشمنی کند با خدا ابراز جنگ کرده است، همانا خداوند نیکوکاران پرهیزگار پنهانکار را دوست دارد، کسانی که وقتی غائب شوند ناپدید نمی‌گردند، و وقتی در میان ما باشند ناشناخته‌اند. قلب‌های آنان چراغ‌های هدایتی است که از (فضاهای) غبارآلود تاریک بیرون می‌آیند (و می‌درخشند).
مستدرک حاکم 1/44 حدیث (4)، و 3/303 حديث (5182)، 4/364 حديث (7933)، وسنن ابن ماجه 2/1320 حديث (3989)، وسه معجم طبرانی، ومسند شهاب و غیره.

 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>عمیر بن وهب جمحی رضی الله عنه > اسلام آوردن وی

شماره مقاله : 10013              تعداد مشاهده : 412             تاریخ افزودن مقاله : 26/2/1390

دعوة عُمَير بن وهب الجمحي 
وقصة إسلامه خبر عُمَير بن وَهْب مع صفوان بن أمية

أخرج ابن إسحاق عن محمد بن جعفر بن الزبير عن عروة بن الزبير رضي الله عنهما قال: جلس عُمير بن وَهْب الجُمْحي مع صَفوان بن أمية في الحِجْر بعد مصاب أهل بدر بيَسير ــــ وكان عمير بن وَهب شيطاناً من شياطين قريش، وممَّن كان يؤذي رسول الله صلى الله عليه وسلم وأصحابه ويلقَون منه عناءً وهو بمكة وكان ابنه وَهْب بن عُمير في أسارى بدر ــــ فذكر أصحاب القَليب ومُصابهم. فقال صَفوان: والله ما إنْ في العيش بعدهم خير. قال له عمير: صدقتَ، أما ــــ والله ــــ لولا دَيْنٌ عليَّ ليس عندي قضاؤه وعيالٌ أخشَى عليهم الضَّيْعة بعدي لركبتُ إلى محمد حتى أقتله، فإنَّ لي فيهم عِلَّة ابني أسيرٌ في أيديهم. قال: فاغتنمها صفوان بن أمية: فقال: عليَّ دَيْنك أنا أقضيه عنك، وعيالك مع عيالي أواسيهم ما بقُوا لا يَسَعني شيء ويعجز عنه. فقال له عمير: فاكتم عليَّ شأني وشأنك. قال: سأفعل. قال: ثم أمر عمير بسيفه فشُحِذ له وسُمَّ، ثم انطلق حتى قدم المدينة. فبينما عمر بن الخطاب رضي الله عنه في نفر من المسلمين يتحدّثون عن يوم بدر ويذكرون ما أكرمهم الله به وما أراهم في عدوِّهم؛ إذ نظر عمر إلى عمير بن وَهْب وقد أناخ على باب المسجد متوشِّحاً السيف. فقال: هذا الكلب عدوُّ الله عمير بن وهب ما جاء إلا لشر، وهو الذي حرَّش بيننا، وحزرنا للقوم يوم بدر.
خبر عمير مع النبي صلى الله عليه وسلم ثم دخل على رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: يا نبي الله، هذا عدوُّ الله عُمَير بن وَهْب قد جاء متوشِّحاً سيفه. قال: «فأدْخله عليَّ». قال: فأقبل عمر حتى أخذ بحِمالة سيفه في عنقه فلبَّبه بها، وقال لمن كان معه من الأنصار: أدخلوا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فأجلسوا عنده، واحذروا عليه من هذا الخبيث فإنه غير مأمون. ثم دخل به على رسول الله صلى الله عليه وسلم فلمَّا رآه رسول الله صلى الله عليه وسلم وعمر آخذ بحِمالة سيفه في عنقه. قال: «أرسله يا عمر. إدنُ يا عمير فدنا ثم قال: أَنْعِم صباحاً ــــ وكانت تحيَّة أهل الجاهلية بينهم ــــ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «قد أكرمنا الله بتحية خير من تحيَّتك يا عمير، بالسلام تحيَّةُ أهل الجنة». قال: أما ــــ والله ــــ يا محمد إنْ كنتُ بها لحديث عهد. قال: «فما جاء بك يا عمير؟» قال: جئت لهذا الأسير الذي في أيديكم فأحسنوا فيه. قال: «فما بال السيف في عُنقك؟» قال: قبَّحها الله من سيوف وهل أغنت عنَّا شيئاً؟ قال: «أصدقني ما الذي جئت له؟» قال: ما جئت إلا لذلك. قال: «بل قعدت أنت وصفوان بن أُمية في الحِجْر، فذكرتما أصحاب القليب من قريش، ثم قلتَ: لولا دَيْن عليّ وعيالٌ عندي لخرجتُ حتى أقتل محمداً؛ فتحمَّل لك صفوان بن أُمية بدَيْنك وعيالك على أن تقتلني له، والله حائل بينك وبين ذلك».

إسلام عمير ودعوته لأهل مكة
فقال عمير: أشهد أنَّك رسول الله، قد كنَّا يا رسول الله نكذبك بما كنت تأتينا به من خبر السماء وما ينزل عليك من الوحي، وهذا أمر لم يحضره إلا أنا وصفوان؛ فوالله إنِّي لأعلم ما أتاك به إلا الله، فالحمد لله الذي هداني للإِسلام وساقني هذا المَساق، ثم شهد شهادة الحق. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «فقِّهوا أخاكم في دينه، وعلِّموه القرآن، وأطلقوا أسيره» ففعلوا. ثم قال: يا رسول الله، إِني كنت جاهداً على إطفاء نور الله، شديد الأذى لمن كان على دين الله، وأنا أحب أن تأذن لي فأقدَمَ مكة أدعوهم إلى الله وإلى رسوله وإلى الإِسلام، لعلَّ الله يهديهم، وإِلا آذيته في دينهم كما كنت أُوذي أصحابك في دينهم، فأذن له رسول الله صلى الله عليه وسلم قلحق بمكة. وكان صفوان حين خرج عمير بن وَهْب يقول: أبشروا بوَقْعة تأتيكم الآن في أيام تُنسيكم وقعة بدر. وكان صفوان يسأل عنه الرُّكبان حتى قدم راكب فأخبره عن إسلامه، فحلف أنْ لا يكلِّمه أبداً ولا ينفعه بنفع أبداً. كذا في البداية .

إسلام أناس كثير على يد عمیر
هكذا أخرجه ابن جرير عن عُروة رضي الله عنه بطوله، كما في كنز العمال ، وزاد: فلما قدم عمير رضي الله عنه مكة أقام بها يدعو إلى الإِسلام ويُؤذي من خالفه أذى شديداً، فأسلم على يديه ناس كثير. وهكذا أخرجه الطبراني عن محمد بن جعفر بن الزبير رضي الله عنهم ــــ نحوه. قال الهيثمي : وإسناده جيِّد.

قول عمر في عمير بن وَهْب بعد أن أسلم
وروي عن عروة بن الزبير نحوه مرسلاً، وقال فيه: ففرح المسلمون حين هداه الله، وقال عمر بن الخطاب رضي الله عنه: لخنزيرٌ كن أحبّ إليّ منه حين اطَّلع، وهو اليوم أحبُّ إليَّ من بعض بنيّ؛ وإِسناده حسن. انتهى. وأخرجه الطبراني أيضاً عن أنس رضي الله عنه موصولاً عن أنس رضي الله عنه وقال: غريب، لا نعرفه عن أبي عمران إِلا من هذا الوجه، كما في الإِصابة .
وأخرج الواقدي عن عبد الله بن عمرو بن أمية عن أبيه قال: لما قدم عمير بن وَهْب رضي الله عنه مكة بعد أن أسلم نزل بأهله، ولم يتفق بصفوان بن أميَّة، فأظهر الإِسلام ودعا إليه، فبلغ ذلك صفوان فقال: قد عرفت حين لم يبدأ بي قبل منزله أنَّه قد ارتكس وصبا، فلا أكلِّمه أبداً ولا أنفعه ولا عياله بنافعة، فوقف ليه عمير وهو في الحِجْر وناداه، فأعرض عنه، فقال له عمير: أنت سيد من ساداتنا، أرأيتَ الذي كنا عليه من عبادة حجر وذبح له، أهذا دين؟ أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله. فلم يجبه صفوان بكلمة. كذا في الإستيعاب2486).


دعوت نمودن عمیربن وهب جُمَحى و داستان اسلام آوردنش   
گفتگوى عمیربن وهب با صفوان بن امیه

ابن اسحاق از محمدبن جعفر بن زبیر از عروه بن زبیر (رضى‏اللَّه عنهما) روایت نموده، كه گفت: عمیربن وهب جمحى با صفوان بن امیه در حجر (مكانى است در كعبه) اندكى پس از مصیبت بدر در كمین مشركین نشست - عمیر بن وهب شیطانى از شیطان‏هاى قریش بود، و از كسانى بود كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  و یارانش را اذیت مى‏نمود، و آنها از وى مشكلات و رنج‏هاى زیادى در حالى كه خودش در مكه بود، مى‏دیدند، و پسرش وهب بن عمیر در جمله اسیران بدر قرار داشت - و كشته شدگان مشركین را در بدر كه در چاه انداخته شده بودند و مصیبت آنها را متذكر شد، صفوان گفت: به خدا سوگند، در زندگى بعد از آنها خیرى نیست. عمیر به او گفت: راست گفتى، به خدا سوگند، اگر این قرضدارى كه توان اداى آن را ندارم، با این اهل و عیال كه پس از خودم بر ضیاع آنها در هراسم نمى‏بودند، حتماً سوار شده و براى قتل محمّد مى‏رفتم، چون من در میان آنها دلیلى دارم، و آن این كه پسرم در دست شان اسیر است (و كسى مرا در راه رسیدن و رفتنم نزد آنها معترض نخواهد شد). راوى مى‏گوید: صفوان بن امیه این فرصت را غنیمت شمرده و گفت: قرضداریت را ادا مى‏كنم و عیالت را چون عیالم نگه مى‏دارم، من از آنها تا وقتى كه زنده باشند سرپرستى مى‏كنم، هر چیزى كه در دست داشته باشم از آنها دریغ نخواهم ورزید. عمیر به او گفت: این امر را بین من و خودت پوشیده نگه دار، صفوان پاسخ داد: این را خواهم نمود. راوى مى‏گوید: بعد از آن عمیر دستور داد شمشیرش تیز كرده شد، و لبه آن زهر داده شد، سپس حركت نمود تا این كه به مدینه آمد. در حالى كه عمربن خطاب رضی الله عنه با عده‏اى از مسلمانان درباره بدر و عزّتى كه خداوند (جل جلاله) نصیب شان نموده بود، و چیزى را كه براى دشمن شان نشان داده بود، صحبت مى‏نمودند. چشمش به عمیر بن وهب افتاد كه شتر خود را در دروازه مسجد خوابانیده و شمشیرش را بر گردن دارد. عمر رضی الله عنه فرمود: این سگ دشمن خدا عمیربن وهب جز براى شرى نیامده است، این همان كسى است كه در میان ما فساد نمود، و شمار ما را براى مشركین در روز بدر تخمین زد.
  
گفتگوى عمیر با پیامبر صلی الله علیه و سلم  
عمر رضی الله عنه بعد از آن نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  وارد شده گفت: اى نبى خدا، دشمن خدا عمیربن وهب در حالى كه شمشیر خود را بر گردن دارد آمده است. پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «او را پیش من بیاور». راوى مى‏گوید: عمر برگشت و از بند شمشیرش كه در گردن او قرار داشت گرفت، و او را كشان كشان به طرف پیامبر خدا آورد، و به آن عده از انصارى كه با وى بودند گفت: نزد پیامبر خدا وارد شده و نزدش بنشینید، و از وى، از دست این خبیث مواظبت به عمل آورید، چون قابل اعتماد نیست. بعد از آن او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم برد، وقتى كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  او را دید، كه عمر از بند شمشیرش در گردن او گرفته. فرمود: «اى عمر او را رها كن، اى عمیرنزدیك شو». عمیر به پیامبر نزدیك شده گفت: صبح به خیر - این سلام اهل جاهلیت در میان شان بود - پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  فرمود: «اى عمیر، خداوند ما را به سلامى بهتر از سلام تو عزت بخشیده است، و به سلام، تحیه اهل جنّت». عمیر پاسخ داد: اى محمد، به خدا سوگند، من به این تازه آشنا شدم، پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  پرسید: «براى چه اینجا آمده‏اى؟» پاسخ داد: براى نجات این اسیرى كه در دست شماست، و امیدوار هستم (در رهایى اش) نیكویى نمایید. پیامبر صلی الله علیه و سلم پرسید: «پس این شمشیر را چرا در گردن خود آویخته‏اى؟» پاسخ داد: خداوند روى این شمشیرها را سیاه كند؛ آیا چیزى را از ما دور ساخت؟[1] پیامبر پرسید: «به من راست بگو، براى چه آمده‏اى؟» پاسخ داد: جز به همین كار كه گفتم به كار دیگرى نیامده‏ام. پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: «بلكه تو و صفوان بن امیه در حجر نشستید، و راجع به كشته شدگان قریش در چاه بدر سخن گفتید، پس از آن تو گفتى: اگر مقروض نبودم وعیالم بر گردنم نمى‏بود خارج مى‏شدم تا این كه محمّد را بكشم، صفوان بن امیه قرضت را با سرپرستى عیالت متعهد شد تا تو مرا بكشى، اما خداوند میان تو و آن حایل است».
 
اسلام آوردن عمیر و دعوت وى از اهل مكه
عمیر پس از شنیدن حرف‏هاى پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: شهادت مى‏دهم كه تو رسول خدا هستى، وما اى رسول خدا تو را در مقابل آن چیزهایى كه براى ما از خبر آسمان مى‏آوردى، و وحیى كه برایت نازل مى‏شد، تكذیب مى‏نمودیم، و این چیزى را كه اكنون گفتى چیزى بود كه جز من و صفوان دیگر كسى در آن حضور نداشت. به خدا سوگند به درستى دانستم كه آن خداوند به تو خبر داد. ستایش خدایى راست كه مرا به اسلام هدایت نمود، و مرا به این راه كشانید، و آن گاه شهادتین را بر زبان آورد. پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آن گاه به اصحاب گفت: «احكام دین را به برادرتان بیاموزانید، و قرآن را به او یاد بدهید، و اسیرش را آزاد كنید». اصحاب نیز این كار را انجام دادند. بعد از آن عمیر گفت: اى پیامبر خدا من قبل از این در خاموش ساختن نور خدا، و اذیت كسانى كه بر دین خدا بودند سعى و تلاش مى‏نمودم، و اكنون دوست دارم تا به من اجازه دهى كه به مكه رفته و آنها را به سوى خدا و پیامبرش و اسلام دعوت كنم، شاید خداوند آنها را هدایت نماید ،درغیر این صورت آنها را چنان كه اصحاب شما را در دین شان اذیت مى‏كردم، اذیت و آزار مى‏رسانم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم به او اجازه داد، و او به مكه آمد. صفوان از هنگامیكه عمیربن وهب خارج شده بود مى‏گفت: خبر خوشى در این روزها برایتان خواهد رسید كه (مصیبت‏هاى) واقعه بدر را فراموش‏تان خواهد نمود. و صفوان همیشه از سواران احوال وى رامى گرفت، تا این كه سوارى آمد، و او را از اسلام آوردن عمیر با خبر ساخت. صفوان سوگند یاد نمود، كه با وى ابداً سخن نگوید و كارى به نفعش انجام ندهد،[2] این چنین در البدایه (313/3) آمده.
 
اسلام آوردن تعداد زیادى از مردم به دست عمیر
همچنان این را ابن جریر از عروه رضی الله عنه به همین طولش چنان كه در كنزالعمال (81/7) آمده، روایت نموده و افزوده است: هنگامى كه عمیر رضی الله عنه به مكه آمد، در آنجا اقامت گزید و مردم را به سوى اسلام دعوت مى‏نمود، و كسى را كه با وى مخالفت مى‏كرد به شدت اذیت و آزار مى‏داد، و تعداد زیادى از مردم به دست وى اسلام آوردند. همچنان طبرانى از محمدبن جعفر بن زبیر رضی الله عنه مانند این را روایت نموده، و هیثمى (286/8) مى‏گوید: اسناد آن جید است.
  
 قول عمر رضی الله عنه درباره عمیربن وهب پس از اسلام آوردنش
از عروه بن زبیر به شكل مرسل روایت شده، و در آن گفته است: وقتى كه خداوند (جل جلاله) او را هدایت نمود، مسلمانان خوشحال شدند، و عمربن الخطاب رضی الله عنه فرمود: هنگامى كه به نظرم آمد، خوكى از وى برایم محبوبتر بود، ولى او امروز حتى از بعضى پسرانم برایم محبوبتر است. اسناد این حسن است.
این را همچنان طبرانى از انس رضی الله عنه به شكل موصول به معناى روایت قبلى ولى به اختصار روایت كرده است. هیثمى (287/8) مى‏گوید: رجال وى رجال صحیح مى‏باشند. این را همچنین ابن منده به شكل موصول از انس رضی الله عنه روایت نموده، و گفته است: غریب مى‏باشد، و ما آن را از ابوعمران غیر ازین وجه نمى‏دانیم، این چنین در الاصابه (36/3) آمده است.
و واقدى از عبداللَّه بن عمرو بن امیه و او از پدرش روایت نموده: هنگامى كه عمیر بن وهب رضی الله عنه پس از اسلام آوردنش به مكه آمد، در میان اهل خودش وارد شد و با صفوان ابن امیه هنوز ملاقات ننموده بود، كه اسلام خود را آشكار نمود، و به سوى آن دعوت كرد، این خبر به صفوان رسید، وى گفت:
من وقتى كه وى قبل از رفتن به منزلش نزدم نیامد، دانستم كه سقوط نموده، و بى دین گردیده است. من هرگز با وى سخن نمى‏گویم، و نه به او، و نه به عیالش نفعى نمى‏رسانم. عمیر بر او در حالى كه در حجر قرار داشت توقّف كرد، و صدایش نمود، اما صفوان از وى روى گردانید. عمیر به او گفت: تو بزرگى از بزرگان ما هستى، آیا همان حالتى كه ما بر آن قرار داشتیم سنگ را عبادت مى‏نمودیم و برایش ذبح مى‏كردیم، همان هم دین است؟! شهادت مى‏دهم كه معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد بنده و رسول اوست. صفوان پاسخش را حتى به كلمه‏اى هم ‏نداد و هیچ نگفت.[3] این چنین در الاستیعاب (486/2) آمده..


[1] او مى‏خواهد به اين گفته خود به شكست قريش در غزوه بدر اشاره نمايد. م.
[2] سند آن ضعیف مرسل است. ابن اسحاق آن را بطور مرسل آنگونه که در «سیرة ابن هشام»  (2/ 208 : 210) ، همچنین طبری در تاریخ خود (2/44) و بیهقی در «الدلائل» (3/149). همچنین بیهقی (3/147)  آن را از طریق ابن لهیعة روایت کرده است. همچنین آن را از روایت موسی بن عقبة روایت کرده که موسی بن عقبه آن را از زهری بصورت مرسل روایت نموده است. همچنین طبرانی در «الکبیر» (17/ 60 ، 61) و طبری در تاریخ خود (2/ 45) از طریق ابن اسحق که این روایت، روایت مرسل اما قوی است. همچنین این حدیث بطور موصول با سند حسن از حدیث انس توسط طبرانی در «الکبیر» (120) روایت شده است. بر اساس تمام این ها این حدیث ان شاءالله با مجموع طرق خود صحیح می‌باشد.
[3] بسیار ضعیف. ابن عبدالبر در «الإستیعاب» (2/486) در سند آن واقدی متروک الحدیث وجود دارد.

از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com
 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امام سفارینی در کتابش غذاء الألباب می گوید: "امام بوحنیفه غنا را بد می دارد و آن را از گناهان به شمار می آورد، همینطور در مذهب اهل کوفه یعنی سفیان و حماد و ابراهیم و شعبی و دیگران و اختلافی بین آنها در این مورد وجود ندارد، و همچنین اختلافی در مورد ممنوعیت غنا در بین اهل بصره وجود ندارد".

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11784
دیروز : 3293
بازدید کل: 8247129

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010